با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید
پیرمردی صبح زود از خانهاش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا
زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا
جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به
عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل را پرسیدند.پیرمرد گفت...زنم در خانه
سالمندان است. هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر
شود! پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با اندوه گفت:
خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم
نمیشناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید،
چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به
آرامی گفت: اما من که میدانم او چه کسی است...!